قلب رنجور در شب ...
نوشته شده توسط : perana

* همدیگر را بدرید ... به من چه ... من که هیچ وقت وسط بازی‌هاتان نبوده‌ام ... همیشه گوشه‌ای نشسته‌ام که طرف مغلوب قصه‌ی شکستش را برایم تعریف کند و من دل‌داری‌اش بدهم ... دلش هم که قرص شد دوباره مرا فراموش کند ... 

* من همیشه آن بیرون گود نشسته‌ام ... همیشه آغوشم به تنهایی دیگران باز بوده‌است ... به سیاهی روزهاشان ... شاید چون خودم تنهایی زیاد کشیده‌ام دوست ندارم کسی را افتاده کنج اتاق ببینم ... 

* دوستانم یادشان می‌آید که در طبقه‌ی سوم آن خانه همیشه به روی همه باز بود ... مهم نبود که یک روز بعد از ظهر در همان خانه، زندگی روی سرم آوار شد و تنهایی رنج‌اش را تا همین الان کشیدم، مهم این بود که فقط کافی بود کسی از من بپرسد خانه هستی که بیایم و من همیشه بودم ... با تمام قلبم بودم ...

* امروز هم هستم ... برای هر کس که بخواهد با همین قلب رنجورم، هستم ...‌

* یک دفعه یک اتفاقی می‌افتد که همه چیز یادم می‌آید ... 





:: بازدید از این مطلب : 131
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 دی 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: